وعده ما: 16 آذر ساعت 16

دانشجویان دانشگاه گیلان تصمیم گرفتند که ساعت 10 مقابل ساختمان مرکزی دانشگاه تجمع کنند و همانطور که میدانیم دانشجویان دانشگاه های دیگر و مردم سبز اندیش اجازه ورود به دانشگاه رو به هیچ وجه ندارند برای همین عده ای از دوستان دانشجوی سایر دانشگاه ها و دانشکده ها تصمیم گرفتند که 16 آذر ساعت 16 مقابل دانشگاه علوم پایه واقع در منظریه تجمع کنند و اعتراض خودشون رو نشون بدند.

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

برای دخترکم فریبا پژوه / نامه ای از مادر

فریبا پژوه روزنامهنگار وبلاگنویس بیش از یک ماه است که بازداشته شده است و در زندان اوین به سر میبرد. هفتهی گذشته وی از سلول انفرادی به یک سلول دو نفره و در کنار هنگامه شهیدی دیگر روزنامهنگار و وبلاگنویس زندانی به سر میبرد. اتهامات وی تاکنون به طور رسمی اعلام نشده است. مادر فریبا پژوه برای دخترش نامهیی نگاشته است که در زیر میخوانید:




به من میگفتی: مامان، خانم دکتر؛ به مریضات حسودیم میشه! خانم دکتر ما را هم به چشم بیمارانت نگاه کن، حق ویزیت هم میدیم.... سالها است که از درد مزمن شانه و کتف چپ شکایت داشته و داری... و من در پاسخ میگفتم : چیزی نیست دختر، خودت را لوس نکن. به خاطر حمل کیف سنگین است و یا بد نشستن... تو نمی دانی که مردم چه دردهایی را تحمل میکنند، اگر یک روز بیایی بیمارستان همهی دردهایت یادت میره ، اصلا شانه درد برایت بیاهمیت میشه ... نهایت هم نسخهام این بود: کمی نرمش کن، درست بنشین خوب میشود... و تو می گفتی: آی مامان؛



مامان... کوزهگر از کوزه شکسته آب می خوره...



در اولین ملاقاتی که، پس از یک ماه سپری کردن در سلول انفرادی به ابعاد یک در یکونیم متر داشتیم باز هم گفتی: مامان شانه ام، شانهام درد میکند و من ماندم که چرا؟ کیف سنگین که حمل نمیکند، احتمالا گردگیری، نظافت، دستمال کشیدن به در و دیوار آشپزخانه و اتوکشی هم که نداشته است...



خوب که به چشمانت گوش دادم، شنیدم که این بار فقط درد نبود، رنجی و غمی سنگین در عمق چهره رنگ پریدهات همراه شده بودند و بار همه اینها همراه با بار سوالاتی که شاید در ژرفای ذهنت بودند و یا شاید در این مدت مدام از خودت پرسیده بودی، که به کدامین گناه نا کرده اینجا هستم، بر شانههایت سنگینی میکردند...



بیش از 20 سال است که بنا بر وظیفه حرفهای و انسانیم، که برای آن آموزش دیده و تربیت شدهام و به خاطر آن منتی بر کسی ندارم، سعی کرد هام حتی الامکان صبورانه و به گوش جان شنوندهی درد و رنج جسم و روح بیمارانم باشم و تا حد توان و وسع خویش تسکین دهندهی آلام آنها ، همانها که به دعاهای خیرشان به درگاه خداوند متعال دل خوش دارم، دعاهایی که ارزش تمامی دنیا را برایم دارند...



این تجربه اندک به من آموخته است که هر چند انسان به لحاظ بدنی ضعیف آفریده شده است، روح او چنان قوی و متعالی است که کوه با آن عظمتش در برابرش سر تعظیم فرود آورده است و همین خصلت است که تحمل رنج و درد را برایش آسان کرده است... پس صبور باش عزیز دلم که:



ان مع العسر یسری که مع العسر یسری



مادرت

هیچ نظری موجود نیست: