چندین بار این مطلب را نوشتم. دفعات پیشین حس جالبی از متن نگارش شده دریافت نمی کردم و در نهایت به این جا ختم شد که می خوانید :
آخرین باری که به بحث نشستیم شامگاه شنبه بیست و سوم خرداد بود که سناریو انتخابات دهم ریاست جمهوری پرده به پرده توسط کودتا گران اجرایی می شد . مردی مختصر ؛ سنجیده می گوید ، تحلیل می کند و خم به ابرو نمی آورد که انگار نه انگار شکست خورده ایم . شکست که نیرنگ و مکر ! « وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ » . ساعتی تا طلوع خورشید نمانده بود . وضو گرفته بود و برای نماز صبح آماده . قامت نمازش را می بندد . سر از سجده که گرفت نگاهی به آسمان کرد و زمزمه ای زیر لب . انگاری که از همان ساعت صبح مردم را در خیابان می دید . دمادم سحر آخرین نفر از جمع ما بود که ستاد را ترک کرد .
صبح شنبه به همراه جهانبخش خانجانی کنار پنجره ایستاده بودند و یورش نیروهای انتظامی را به مردم تاسف می خوردند و خون جگر که باور کنید نسل ما چنین نیست و این چنین نمی خواهد. ( اما چه می شد کرد بعد از آن همه ریخت و پاش به نام کسانی از کسان آزادی اعتراف گرفتند و می گیرند به کام دیگران از ما بهتران ! البته کسی چه می داند شاید هلاهل و زقبوم و زقنبوت شد .) یک هفته از آن روز کذایی گذشت . و حالا بیش از یکصد روز است که در بند است . همسر شجاعش آزاد شده و تنها دلخوشی ما شده است خبر ملاقات های دوشنبه به دوشنبه با او در زندان .
بهمن ! خوب می دانم بازجوی تو از صبوری و مناعت طبع ات به تنگ آمده است . ولی باز تحمل زندان و در بند بودن شرف دارد. نه اینکه در زندانی ، اما زندانی که تو هستی کجا و این که ما هستیم کجا . باور کن این جا در این شوره زار یأس، خارج از آنجا که توهستی حتی قلم هایمان را تبدیل به میله های سلولی برایمان کرده اند و چه دردی است که این روزها جز به نجوا نمی توان از آزادی و خون دل هایی که خورده اند گفت .
همه این ها را به بهمن احمدی امویی می گویم .نوشتن از یک معلم روزنامه نگاری آن هم در این خفقان چیزی جز درس پس دادن به استاد نیست ، نه ترسی در کار است و نه اعترافی ، نه دادگاهی ...
*همراه و همکار بهمن احمدی امویی در وب سایت خرداد نو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر